داستان کودک | پای سفره ننه‌نقلی
  • کد مطالب: ۱۸۷۸۸۷
  • /
  • ۱۷ مهر‌ماه ۱۴۰۲ / ۱۳:۲۵

داستان کودک | پای سفره ننه‌نقلی

بابابزرگ عینکش را از روی صورتش برداشت و روی میز عسلی گذاشت، سرش را به پشتی بلند صندلی راحتی تکیه داد و چشم‌هایش را بست و خوابش برد.

بابابزرگ عینکش را از روی صورتش برداشت و روی میز عسلی گذاشت، سرش را به پشتی بلند صندلی راحتی تکیه داد و چشم‌هایش را بست و خوابش برد.

ننه‌نقلی پاورچین‌پاورچین به بابابزرگ نزدیک شد و یک پتوی پشمی را آرام روی پاهای او انداخت، بعد هم چهارزانو زد کنار سماور قل‌قلو و یک استکان چای برای خودش ریخت.

همین که خواست قند را توی دهانش بگذارد مامان‌مورچه از کنار سینی نقره‌ای ننه‌نقلی به زحمت بالا آمد، کنار قندان نشست و سر درددلش باز شد و از ملخک گفت که چند سال است مهمانشان شده و در لانه آن‌ها به‌قول قدیمی‌ها خورده کنگر و انداخته لنگر.

ننه‌نقلی برای اینکه بابابزرگ از صدای حرف زدنشان بیدار نشود حبه‌قندش را به مامان‌مورچه داد تا برای بچه‌هایش ببرد. او هم با خوشحالی قند را روی پشتش گذاشت و تشکر کرد و رفت.

 

داستان کودک | پای سفره ننه‌نقلی

 

ننه‌نقلی نفسی تازه کرد و یک تکه‌نان قندی برداشت تا با چای بخورد اما گنجشکک اشی‌مشی که روی درخت وسط حیاط لانه کرده بود و تازگی‌ها دو تا جوجه‌اش سر از تخم درآورده بودند از راه رسید.

کنار سینی نقره‌ای ننه‌نقلی نشست و جیک‌جیک‌کنان از اوضاع و احوالش شکایت کرد و گفت که کلاغ همسایه هر روز دم لانه‌اش می‌آید و از او صد چینه گندم می‌خواهد و او هم روی اینکه نه بگوید ندارد و جوجه‌ها گرسنه مانده‌اند و خوب پر و بال نمی‌گیرند.

ننه‌نقلی برای اینکه بابابزرگ از صدای حرف زدنشان بیدار نشود نان قندی‌اش را به گنجشکک اشی‌مشی داد تا برای بچه‌هایش ببرد. او هم با خوشحالی نان قندی را به نوکش گرفت و تشکر کرد و پر زد و رفت.  

 

داستان کودک | پای سفره ننه‌نقلی

 

ننه‌نقلی آهی کشید و پاهایش را دراز کرد و همین‌طور که زانوهای دردمندش را مالش می‌داد یک حبه نقل بیدمشکی از جعبه میناکاری برداشت و تا خواست در دهان بگذارد پروانه خال‌خالی بال‌بال‌زنان از راه رسید.

کنار جعبه زیبا نشست و بال‌هایش را پشتش جمع کرد و از زنبورک گفت که هرچه شهد گل بوده از گل‌های باغچه برداشته و سهمی برایش باقی نگذاشته است و بچه‌کرم‌هایش گرسنه مانده‌اند و هنوز پیله نبسته‌اند.

ننه‌نقلی برای اینکه بابابزرگ از صدای حرف زدنشان بیدار نشود نقل بیدمشکی‌اش را به پروانه خال‌خالی داد تا برای بچه‌هایش ببرد. او هم با خوشحالی نقل بیدمشکی را با پاهایش گرفت و تشکر کرد و بال زد و رفت.

 

داستان کودک | پای سفره ننه‌نقلی

 

ننه‌نقلی دیگر از خیر چای که حالا سرد شده و از دهان افتاده بود گذشت و خواست که از جایش بلند شود تا به آشپزخانه رفته و سری به دیزی آبگوشت ظهرشان بزند که گربه پشمالو از راه رسید.

گربه میومیوکنان از ننه‌نقلی خواست که کمی از دنبه آبگوشت را به او بدهد تا برای بچه‌اش ببرد.

ننه‌نقلی برای اینکه بابابزرگ از صدای حرف زدنشان بیدار نشود با آه و ناله و به‌سختی از جایش بلند شد و لنگ‌لنگان همان‌طور که گربه پشمالو دنبالش راه افتاده بود به‌سوی آشپزخانه رفت تا یک تکه دنبه از دیزی آبگوشت بردارد و به گربه بدهد تا برای بچه‌اش ببرد.

گربه که فهمید ننه‌نقلی چقدر پاهایش درد دارد و سخت راه می‌رود تصمیم گرفت به‌جبران محبت او برایش کاری انجام دهد، پس دنبه را از ننه گرفت و سریع پیش بچه‌اش برد تا بخورد و زود برگشت.

ننه‌نقلی که خسته شده بود کنار بابابزرگ روی زمین نشست و پاهای دردناکش را دراز کرد و مالش داد که یکباره گربه پشمالو میومیوکنان برگشت و از ننه خواست تا روی زانویش بنشیند تا پاهایش گرم شود و دیگر درد نگیرد.

 

داستان کودک | پای سفره ننه‌نقلی

 

ننه‌نقلی برای اینکه بابابزرگ از صدای حرف زدنشان بیدار نشود زودی قبول کرد و گربه پشمالو را روی زانوهای ورم‌کرده‌اش میهمان کرد.

گربه خودش را جمع کرد و روی پای ننه‌نقلی به خواب رفت. کم‌کم پاهای ننه‌نقلی گرم و گرم‌تر و دردش کم و کم‌تر شد و پلک‌هایش هم روی هم افتاد و همان‌طور که سرش را به پشتی تکیه داده بود به خواب عمیقی فرو رفت.

ساعتی بعد، ننه‌نقلی وقتی چشم باز کرد بابابزرگ را دید که یواش‌یواش و بی‌صدا با کمک مامان‌مورچه و گنجشکک‌اشی‌مشی و پروانه خال‌خالی و پیشی پشمالو برای اینکه ننه از سر و صدای آن‌ها از خواب بیدار نشود در حال پهن کردن سفره و آماده کردن آبگوشت خوشمزه‌ای که عطرش هفت کوچه را برداشته بود هستند تا دورهمی از دستپخت ننه‌نقلی لذت ببرند و شکر خدا کنند.   

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.